... رهی نمانده تا رهایی
انگار واسم غریبه شدی..دیگه حرفات برام آشنا نیس.با خنده هات کنار نمی ام....گریه هات واسم بی معنی شده ...نمی شناسمت...انگار بزرگ شدی...حرفات بوی بزرگی میده....بوی مردونگی...(!؟)... دلم نمی خواهد..این جوری دوس ندارم..... اگه می خواهی بزرگ شی ...خوب بزرگ شو....همونجور که کوچولو بودی... پ.ن:تو برزخم بد جوری...
نوشته شده در شنبه 90/10/3ساعت
6:3 عصر توسط خانوم زهرا نظرات ( ) |
Design By : Pichak |