سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























... رهی نمانده تا رهایی

وقتی بعد از یه مدت خیلی طولانی ای میام و یک سری هم به وبلاگ خاک خورده ام میزنم تازه متوجه میشم ک چقدر با این محیط غریبه شدم!!!!!

آره!!

اینجا همون جایی بود که تو  قهر کردی!!همونجایی ک خندیدم!!و همون جایی که درد و دل کردم!!!

یعنی تقریبا همه ی زندگیم!!!

چی شد که یهو انقد ازش دور شدم!!!!

خودمم نمی دونم!فقط میدونم که دیگه حال حرف زدنم ندارم!حتی حال غر زدن!

ظاهرا مرض جدیده ک آدما میگیرن،مرضی که از زندگی کردن هم خسته میشی چه برسه به چیزای دیگه؟!؟؟!

خسته میشی از اینکه با ادم جماعت حرف بزنی !!!!

خود به خود تنها میشی!!!بدون اینکه بفهمی یا بدون اینکه بخواهی!!!!!

یک هو چشماتو باز میکنی و میبینی چقدر چیزها واسه چقدر سال ها دروغ بوده!!!

نمی دونم علاجش چیه حتی نمیدونم چه جوری میشه ارومش کرد....

فقط میدونم من نخواستم!!!!من نخواستم که اینجوری باشم!!!!

خوشبختیت ارزومه!!!

پ.ن:التــــــــــــــــــــــــــــــــــــــماس دعا


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/30ساعت 4:25 عصر توسط خانوم زهرا نظرات ( ) |

 

روز هایی است که دل، آسمانی آبی و بی ابر می خواهد...

روز هایی که باران آرامش بر کاسه ی تب دارم ببارد....

واوقاتی که تبسم را روی زمین تشنه ی صورتم بیاورد....

 

اما........جایش شب هایی دارم که در پشت کوه های تاریکی، مه ای غلیظ مهمان گشته .........ازجنسه تردید.....

 وصاعقه هایی که به کشتزار آرامشم می خورد و

منم که...

با ترس به مخفیگاه سکوت پناه می برم!!!!

در این وانفسا که دلم کم طاقت تر از همیشست ......و مرحمی می خواهد که درکنار آرامش از یاد رفتش خودشو خالی کنه!!!!

 

واین رهگذرها اند که در کاسه ی آرامشم سنگ می اندازند...

یا با تلنگری از خستگی ،از این جا دورم کنند.....

اما صبر است وآوای "لا تقنطوا من رحمت الله "است که آرامم می کند...

      اما من.......

از این قفس خسته شدم!!از این آواری که روی سرم سنگینی می کند خسته شدم....

می خوام آزاد بشم از این قفس سکوت.....وفریاد بزنم:

 

آهای آدما،آهای اونایی که شیرینی خنده رو با تلخی اخم عوض کردین!!!

آهای اونایی که نوازش کردن کودک محبت و با قفای طعنه معاوضه کردین!!!

چرا نمیشنوین صدای ترک خوردن قلب عابرهای حیات و زیر پاهاتون!!!؟؟؟

صدای یاری خواستن های هم آسمانی هاتونو؟؟؟؟

 

واین صدای من بود که جذب کرده بود گوش های مرده رو!!!!

واین من بودم که با هر حرفی که از دل سوختم می امد خالی می شدم....

 

آزاد می شدم............ ومن بودم این ور خط راحت تر از همیشه......

منتظر آدم ها...... 

 

 

 

 

p.n:matn male khodam nis!baraye ye duste azize        


نوشته شده در جمعه 91/6/3ساعت 8:15 عصر توسط خانوم زهرا نظرات ( ) |


Design By : Pichak