... رهی نمانده تا رهایی
تا حالا شده دلت بخواهد داد بزنی تا همه ی دنیا بفهمن تو دلت چی می گذره، اما نتونی ....... اینکه نمی تونی هم فقط دسته خودت باشه؟! یعنی یه خریتی کرده و به قولی داده باشی ک حالا هم نتونی بشکونیش.... تو بیخیالی یه قولی دادم ک اصلا به عواقبش فکر نکرده بودم حالا فهمیدم چه حماقتی کردم و دارم میمیرم... اما من-خانوم زهرا-این قولو یه روزی می شکونم تا همه ی دنیا بفهم چی بهم می گذره و باهام چی کار کردن... از اون آدمای صبور نیستم که بگم نه بابا اشکال نداره.... پس یه روزی دره دهنمو باز میکنم... حالا میدونی بدتر چیه اینه ک به کسی قول بدی ک اصلا نمی شناسیش ،اصلا نمی دونی کیه؟؟
آهایی تو ک صدای ادعات همه جارو پر کرده .... تو که واسه همه تصمیمی می گیره ک چیکار کنن چی کار نکنن.... آهایی ای نا رفیق... آره با خودتم....خوده خودت... بد ضربه زدی ..اومدی و نسازی...نامردی کردی ...ولی هیچ اشکالی نداره... نمی گم این رسمش نبود چون راستش از اول رسمی در کار نبوده!!!!.... آخه خودمم نمی فهمم چرا این حماقتو کردم و این قوله لعنتی و قبول کردم؟!؟!؟؟!؟! دارم حناق میگیرم .... خدا کنه هر چه زود تر وقتش برسه تا بتونم دلی از عزا در آرم.... یا حق
Design By : Pichak |