سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























... رهی نمانده تا رهایی

در نبودت نوشتن هم دنیایی دارد...حرف هایم برای زدن زیاد تر ،غمگین تر و سنگین تر شدن اما تو نیستی...تحمل اینها به تنهایی سخت است...نیاز به همدم دارد اما تو نیستی تا باهات در میون بگذارم....تنهایی نمیتونم...

وجودت رو خیالی فرض میکنم،اینجوری لازم نیس حرفام رو به دوش بکشم...خیالی بودنت هم زیباست...مانند خودت....اگر در تصورم باشی همه چیزت ماله من است،چسم هایت،گوش هایت،دست هایت و قلبت...هر وقت حرفی برای گفتن داشته باشم لازم نیست صبر کنم همون لحظه حرف میزنم و تو در خیالم همه ی اینارو میشنوی و من سبک تر از همیشه...

تا کی باید با خیالت زندگی کنم؟؟!؟!؟

اینکه وقتی نیستی و بهم میگن که داری میری سخت تر از همیشه است...

وقتی بودی در جوابه گریه هام ، حرفام و ناراحتی هام صبر می کردی و ازم میخواستی آروم باشم تا با هم مشکلو حل کنیم...چشم هایت را در آن لحظه تصور میکردم و این تصویر در ذهنم نقش میبست ،صدایت را ضبط می کردم تا در لحظه های نبودنت تنها نشوم تا دوباره برگردی...اما حالا که رفته ای کجا باید حرف هام رو بزنم؟؟!؟!باید با کدوم گوش حرفات رو بشنوم...اگر مشکله جدیدی بود و قدرت حل کردنش رو نداشتم چی؟؟؟!؟!؟پس خیالی بودنت تا زمانی کمکم می کند ، از آن به بعد چی؟؟؟!!!

مینویسم باز هم برای تو ...برای تو که چه باشی و چه نباشی چشم هایت ماله من است....

                                                                   اما نیستی..............

 

پ.ن: ممنون از سارا...


نوشته شده در شنبه 90/6/26ساعت 7:56 عصر توسط خانوم زهرا نظرات ( ) |


Design By : Pichak